دستهبندی : کتاب کودک

کتاب مهد کودک من اینجاست،نگرانی روزهای اول مهدکودک
ین داستان سوزی سو است، که رفت به… چهکسی میداند کجا رفت؟! دوستانش لانهی مرغها را گشتند. طویله را زیرورو کردند. اسمش را صدا زدند. هیچ جوابی نیامد. آنها تمام جاهای بالا و پایین را گشتند. اما سگ بو کشید و درست فهمید کجا برود… گاو تابلو را خواند و گفت: «اوه خدای من! اوه خدای من!» آه کشید و گفت: «بچه رفته مهدکودک.»